محل تبلیغات شما
 

 

گاهی وقت ها کارهایی می کنیم و باج هایی به آدم های اطرافمان می دهیم که خودمان هم متوجه نمی شویم.ممکن است مدتها این کارها را تکرار کنیم و حتی به چشم خودمان هم نیاید ولی روزی مثل دیروز وقتی طی 5 ساعت مجبور شدم 3 بار یکی از این کارها را انجام بدهم تازه انگار متوجه شدم.

موضوع نوشتن  3 پیغام تلگرامی به 3 نفر و توضیح 3 مساله متفاوت و بی ربط به هم بود. ترکیبی از دوست و همکار و فامیل.تنها وجه اشتراکشان این بود که طرف مقابل (از قضا هر 3 نفر هم از لحظ سنی یکی دو دهه بزرگتر از من بودند) می خواست به روال معمولش مسئولیت و تقصیر خود را در یک مشکل نادیده بگیرد و کل قضایا را بیندازد گردن من.

اول اینکه داشتم حرص می خوردم که چرا تا به حال به هزار دلیل از جمله سن و سال ، با این آدم ها مدارا کرده ام و فقط برای اینکه خجالت زده نشوند طوری وانمود کرده ام که لطف می کنند که اجازه می دهند من مسایل را حل کنم!همه طمع کاری ها و خر فرض کردن ها و بدجنسی ها ریز را با بزرگواری(!) رد کرده بودم ، با توجیه اینکه حالا فلان چیز چه ارزشی دارد که فلانی را برنجانی؟

دوم اینکه دیدم دارم در نوشتن پیغام ها یک عالم نکته ریز و درشت غیر ضروری را رعایت می کنم تا بهانه ای برای مغلطه همیشگی دستشان ندهم.مغلطه هایی که از زبان آنها بارها و بارها در مورد دیگران شنیده بودم و می ترسیدم حالا با همین روش با من برخورد کنند و کاری کنند که اصل قضیه به حاشیه برود. (این اصل قضیه را به حاشیه  بردن و بند کردن به حاشیه های بی مورد به عنوان اصل موضوع، این روزها تبدیل به تخصصی شده که تا درجه PHD هم جا دارد.)

چیزهایی از قبیل:

اولش سلام نکرد، بی ادب!

پیغام طولانی بود، من وقت ندارم اینو بخونم که!

غلط املایی داشت!

سالی یه بار یپغام نمیده حال و احوال بپرسه، فقط واسه دعوا دستش به نوشتن میره!

لحنش دعوایی بود!

اصلا جمله اولش رو دیدم چقدر عصبانیه، حالم خراب شد و نتونستم بقیه شو بخونم!

.

تازه انگار فهمیدم چقدر همیشه حواسم را به این حاشیه ها جمع کرده ام و تحت عنوان احترام گذاشتن، عملاً داشتم باج می دادم. واقعیت این است که احترام، در متقابل بودن معنا پیدا می کند و اگر اینطور نباشد نامش احترام گذاشتن نیست. 

دیدم که بارها فقط از ترس کارشنکی های بی دلیل و وقیحانه این آدم ها باهاشان راه آمده ام و تندی و اعتراض نکرده ام تا مساله حل شود.دیدم این آدم ها رسما به خودشان اجازه می دهند از همه طلبکار باشند و در هیییییچ ماجرایی هیچ تقصیری برعهده خود نبینند.

دیدم اینها در هر صورت حق را با خودشان می دانند و هیچ انصافی در کارشان نیست و از سویی دیگر همینقدر بی منطق و احمقانه از آدم های بی منطق تر از خودشان حساب می برند و حق واقعی خود را هم وامی گذارند.

دیدم واقعا وقتی مورد بی احترامی واقع می شوند، تازه دست و پای خودشان را جمع می کنند. صدالبته بازهم حق را به خودشان می دهند ولی می شوند طرف قربانی و مظلوم ماجرا که طفلکی است و گناه دارد و حق دارد و با کسان دیگری ساعت ها از ظلمی که بر او رفته حرف بزند.

دیدم انگار اینها و خیلی های دیگر کلاً به رابطه متقابل و برابر اعتقاد ندارند. همیشه باید یکی ظالم باشد و یکی مظلوم، یکی رییس و یکی مرئوس، یک جلاد و یکی قربانی، یکی طلبکار و یکی بدهکار و .

دیدم چقدر زیاد شده اند.

به قول دیالوگ فیلم فروشنده، به مرور...

شاید هم "هنوز" اتفاقی هستند

شاید هم بودند و من نمی دیدم!

ها ,یکی ,هم ,بی ,ام ,های ,و یکی ,کرده ام ,این آدم ,ام و ,می دهند

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه جغرافیای ناحيه يک کرمانشاه